دستکشهای تنگ را بالاتر کشید. ماسکش را پشتسرش به آرامی بست. ماسک آبی، لباس گشاد آبی و دمپایی آبی با جورابهای سفید. تمیز و اتوکرده.
- ضربان قلب نرمال
مثل همیشه نگاهی به بالا انداخت و زیر لب چیزی گفت. از چند سوراخ روی شکم سفید و بیموی زن با چند میله ور میرفت. یک نگاهش به شکم زن و نگاه دیگرش به صفحهی تلویزیون کوچکی بود که تصویر صورتی نامعلومی را نشان میداد. انگار که چند مهرهی صورتی را با فاصله گذاشته باشند و با یک ذرهبین از بین آنها رد شوی.
- ضربان قلب نرمال
لحظهای از کار ایستاد. پشت دستش را چند ثانیهای روی سرش فشار داد. دانههای عرق از بین موهای سفید و خاکستریاش سرازیر میشدند. دستان لاغر و چروکیدهاش برخلاف همیشه میلرزید. تلویزیون همچنان مهرههای صورتی و کوچه پسکوچههای بینشان را نشان میداد.
- ضربان قلب نرمال، فشار نرمال، خسته نباشید آقای دکتر. اینم از آخرین عملتون که بازم موفق بود.
,صورتی ,ضربان ,قلب ,آبی ,زن ,ضربان قلب , ضربان ,را نشان ,نشان میداد ,از بین
درباره این سایت